ستایشستایش، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات ستایش

27/6/90

سلام طلا .ما دیروز همش پیش هم بودیم و شما تمام مدت به من چسبیده بودی. عزیزم دیروز چشمک زدن رو یاد گرفتی و با عشوه برای من چشمک می زنی ...
27 شهريور 1390

24/5/90

عسل خانوم می ترسم آخرش من با خانوم حسینی (پرستارت) که با مامانی مشترکید سرشما دعوامون بشه آخه خانوم خوشگله به خاطر ماه رمضون اداره ما یکخورده دیرتر شروع میشه و زودتر هم تموم میشه . شما هم هرروز صبح که من دارم میام از خواب بیدار می شی و گریه می کنی و اون هم می گه اگه تو زودتر بری سرکارت این از خواب بیدار نمی شه ، هرچی هم بهش می گم بابا ربطی نداره اگر بخواد بیدار بشه ساعت 6 هم برم بیدار می شه نمی فهمه امروز یک بگو مگوی حسابی کردیم و بعدش هم آروم براش صحبت کردم تا ببینم چی میشه.راستی دکترت چهارشنبه ای گفت همه شرایطت خوبه و از این ماه باید غذا ی ما رو هم بخوری .من یکذره برای واکسن این ماهت دلشوره دارم آخه نمی خوام گریه و دردت رو ببینم. ...
23 شهريور 1390

<no title>

سلام دختر خوشگلم دیشب با هم رفته بودیم فروشگاه یاس توی هفت تیر فروشگاه قشنگیه ما هرچند وقت یکبار باهم می ریم اونجا خرید و تو رستورانش هم غذا می خوریم ولی دیشب رستورانش تعطیل بود بابا هم که روزه بود گرسنه موند و فقط دو تا خرما و یک مقدار شیرکاکائو خورد . شما رو هم گذاشته بودیم روی چرخ خرید که خیلی دوست داری هرکه رد می شد  بهت می گفت عزیزم .جیگرم یک خانومی به من گفت این خوشگله رو از کدوم غرفه برداشتی؟ عزیزم فقط یادم رفت ازت عکس بندازم .خیلی کیف میکردی و همش حرف می زدی. ...
23 شهريور 1390

1/6/90

سلام جیگرم ببخشید چندروزه توی تایپ خاطراتت کم  کاری کردم . الان تصمیم گرفتم چند تا خاطره یا بهتر بگم شیرین کاریتو بنویسم ، عزیزم امروز شب ۲۳ وم  ماه رمضون است و به قمری سالگرد تولدت است ولی یادت باشه تولد شما ۱۱ شهریور است که برای من روز بزرگی است.عزیزم جند تا شیرینکاری داری یکی اینکه دو تا دستت رو باهم بالا میبری و می گی ای بابا یکی دیگه اینکه چیزی که دستت است بالا میبری و میگی ای بابا البته نه به این کاملی که من می گم .فقط ایش رو می گی الان که دارم اینها رو تایپ می کنم پیش من ایستادی و کشو رو بازو بسته میکنی و جیغ می زنی .و به صورت نامفهومی حرف می زنی و به تایپ کردن من ذوق میکنی و می خندی می خوای صفحه کیبورد رو از من بگیری ومن هم از دیدن کا...
23 شهريور 1390

2/6/90

عسلم سلام دیشب یادم رفت این مطلب رو اضافه کنم . وقتی به ترکی این جمله ی ((او بویدا اولاسان )) رو می گم دستات رو بلند میکنی و هرچیز که دستت است رو بالا  میبری و او نرو میگی. می خوام بهت زبون ترکی رو هم یاد بدم چون مامان و بابام خیلی دوست دارند.راستی آقاجان به شما میگه شایسته .من هم هیچ چیز نمی گم و می گم بذار هرجور راحت است آخه میدونی بنده خدا مریضه و خیلی داره عذاب می کشه مامان سارا هم خیلی عذاب می کشه آخه خسته می شه و اعصابش خرد می شه .من نمی دونم امسال برات تولد بگیرم یانه ! آخه ما قرار بود امسال اساس کشی کنیم و به خانه من در جنت آباد بریم و لی هم به خاطر شما و هم به خاطر مسائل مالی (برگه های تجاری و پروزه پارسیان ) مجبور شدیم همین جا بمونی...
23 شهريور 1390

6/6/90

سلام عزیزم دیروز خونه مامان سارا اینا بودیم دایی مهرداد هم اومد ما برای شما دست می زدیم و شما می رقصیدی تازگیها موقع رقصیدن دستهاتو باز می کنی و می رقصی .ما کلی بهت خندیدیم .عزیزم آخر این هفته یکسالگیت تموم میشه و من باور نمی کنم به این زودی یکسال از عمر قشنگت گذشت ان شا اله که صد ساله بشی.و همیشه سالم و سلامت باشی.عزیزم نمی دونم ای بابا گفتنت رو نوشتم یا نه.دستهاتو باهم بالا میبری و میاری پایین و و کف دستهاتو بهسمت بالا میگیری و می گی ای بابا.من عاشق این حرکتت هستم.قربونت برم الهی . ...
23 شهريور 1390

8/6/90

سلام عسلم حالا شىي نقل مجالس .هرجا مي ريم همه ىورت مي كنن ودست می زنن و شما شیرین کاری می کنی.دیروزهم یک کلمه جدید  می گفتی اون هم عکس بود ولی می گفتی ((عچس)). ...
23 شهريور 1390

12/6/90

سلام ستایشم ،عزیزم دیروز تولدت بود .خیلی دلم می خواست برات تولد باشکوهی بگیرم ولی هرچی فکر کردم دیدم هیچ جوره شرایطش جور نمی شه. خوشگلم یکسالگیت مبارک.دختر قشنگم پری روز با بابا داود بردیمت آتلیه و چند تا عکس انداختیم .خیلی خوابت می اومد و ما هم با آهنگهایی که تو موبایل بابات بود سرگرمت کردیم .در حال گریه تا این آهنگها رو می ذاشتیم شروع به رقص میکردی.که ما هم از خنده روده بر میشدیم. اونقدر برات رقصیدیم و شکلک درآوردیم تا بتونیم ازت چند تا عکس بندازیم. حالا گفته آخر این هفته بریم عکسها رو ببینیم تا بدیم برای چاپ. خاله مهری هم گفته از عکسهای ستایش به من هم بدید. عزیزم ما برات تولد نگرفتیم بخاطر همین هم کمتر کسی بهت کادو داد. فقط خاله مهری یکدو...
23 شهريور 1390

15/6/90

سلام خانوم طلا عسلم دیشب داشتم با لیوان بهت آب می دادم که دیدم تقی یک صدا اومد .البته من دستم رو به داخل دهنت نبردم ولی حس می کنم که دندونت باشه. من خیلی خوشحالم .آخه تا دیشب از این بابت نگران بودم. تازه خانوم خانوما چند شبه که شبها کم میخوابی ومن رو هم نمیذاری بخوابم من هم هرروز دیر میام اداره . دیشب هم که ساعت 2 پاشدی و نشستی و نانای نانای میکردی. یکسری هم که من خوابم برده بود دیدم داری بازی می کنی و یکدفعه زدی زیر گریه.که من دیدم پی پی کردی.بعد از شستن تو تازه خوابت برد من هم ساعت 10 رسیدم اداره آخه صبح خواب موندم.من عاشق نشستن تو به حالت دو زانو هستم.خانومی فردا میخوایم بریم و واکسنت رو بزنیم من هم خیلی ناراحتم آخه شما درد میکشی و بعدشم ...
23 شهريور 1390

19/6/90

سلام عزیزم امروز کلی حرف برای گفتن دارم.دوشنبه شب داشتیم به شما با لیوان آب می دادیم که دیدیم تقی یک صدا اومد و فهمیدیم که داری دندون در میاری .خیلی صدای قشنگی بود.قربون صداش برم . عزیزم سه شنبه بردیمت دکتر که معاینه ماهانه بشی . دکتر گفت همه چیزت خوبه و از این به بعد باید همه چیز بخوری. ما هم خیلی خوشحال شدیم .چهارشنبه صبح زود بلند شدیم تا شما رو برای زدن واکسن ببریم.می دونم خوابت می اومد ولی به ما گفته بودند باید تا ۹ صبح اونجا باشیم وگرنه واکسن شما رو نمی زنند ما هم که هردو مرخصی گرفته بودیم زود این کاررو کردیم . یک واکسن سبک بود در یک سالگی واکسن زیاد سنگین نیست و شما یک ذره گریه کردی و بعد با هم رفتیم و کله پاچه خوردیم . نمی دونی چقدر ق...
23 شهريور 1390